جدول جو
جدول جو

معنی کلان گوش - جستجوی لغت در جدول جو

کلان گوش
(کَ)
بزرگ گوش. (منتهی الارب) (از اشتینگاس). آنکه گوش بزرگ دارد. ارفش. آذن. پیل گوش. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلان و گوش شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آلان گوا
تصویر آلان گوا
(دخترانه)
آلان قوا، زیبای وحشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کمان گوشه
تصویر کمان گوشه
گوشۀ کمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلاه گوشه
تصویر کلاه گوشه
گوشۀ کلاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گران گوش
تصویر گران گوش
کسی که گوشش نشنود، گوش سنگین
فرهنگ فارسی عمید
(گِ)
مردمی را گویند که گوش ایشان سنگین باشد، یعنی دیر بشنود و کر را نیز گویند چه گران گوشی به معنی کری آمده است. (برهان). کر. اطروش. موقور. (مهذب الاسماء) : گران گوشی به قزوینی گفت: شنیدم زن کرده ای. گفت: سبحان اﷲ تو که چیزی نشنوی این خبر از کجا شنیدی. (از منتخب لطائف عبید زاکانی چ برلن ص 163).
اگر راحت بخواهی در همه حال
بشو هر جا گران گوش و زبان لال.
میر نظمی (از شعوری ص 310)
لغت نامه دهخدا
(کَ شَ / شِ)
گوشۀ کمان. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). سیه (س ی ) . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
ز پیکان پولاد و تیر خدنگ
کمان گوشه بر گوشه سودند تنگ.
فردوسی.
ز پیکانها خون بجوش آمده
کمان گوشه ها نزد گوش آمده.
اسدی.
ز شست خدنگ افکنان خاست جوش
کمان گوشه ها گشت همراز گوش.
اسدی.
کمان گوشۀ ابروش خم گرفت
ز تندیش گوینده را دم گرفت.
نظامی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ لَ/ لِ زَ)
مقابل خردگیر. انواعی از مرغان شکاری که شکار کلان گیرند. باز. بازی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
صاحب ریش کلان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). هلفوف. هلوف. (منتهی الارب). لحیانی. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
بزرگ گوش بودن. اذانی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلان و مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(کَلْ لَ / لِ)
خشت یا آجری که گوشۀ آن شکسته است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
کسی که گوشش سنگین باشد آنکه دیر بشنود: گران گوشی بقزوینیی گفت: شنیدم زن کرده یی. گفت: سبحان الله تو که چیزی نشنوی این خبر از کجا شنیدی ک، کر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمان گوشه
تصویر کمان گوشه
گوشه کمان: (کمان گوشه ابروش خم گرفت ز تندیش گوینده را دم گرفت)، (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
گوشه کلاه. یا به (در) کلاه کسی ننگریستن، نسبت بکسی بدیده تحقیر نگریستن و او را لایق آن ندانستن که نظری بجانب وی بیفکنند و حتی به کلاه گوشه او هم نظر بیندازند: (چو کم آمد براه توشه تو ننگرد در کلاه گوشه تو)، (کلیله. مصحح مینوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلاه گوشه
تصویر کلاه گوشه
((~. ش))
حشمت، جاه و جلال
فرهنگ فارسی معین
قارچی که در پای درخت انجیر روید
فرهنگ گویش مازندرانی
گوش بریده
فرهنگ گویش مازندرانی
پوست کندن نخوددر این کار نخود، خاکستر نرم و آب را در دیگ ریخته
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی کلاه کرک دار که با پشم نرم و لطیف بافته شده باشد
فرهنگ گویش مازندرانی